امروز چهارشنبه 14 آذر 1403 http://shadi.cloob24.com
0

خانواده‎های مسئله‎دار و آشفته در اثر ازدواجهای مسئله دار به وجود می‎آیند. در خانواده های آشفته ارزش خود، پایین؛ ارتباط، غیرمستقیم؛ قاعده‎ها خشک و بی روح و ناسازگار و یکنواخت است و پیوند با اجتماع براساس ترس و آرام کردن خشم و سرزنش است.

در خانواده‎های آشفته و ناراحت، جو منفی را خیلی سریع و آسان می‎توان احساس کرد. هر وقت در چنین خانواده‎ای باشیم به سرعت احسا س می‎‎نیم که ناراحتیم. گاهی محیط آن چنان سرد است که گویی همه یخ‎زده‎اند، فضا فوق العاده مؤدبانه است و بی حوصلگی به وضوح روشن و مشهود است.

زمانی دیگر احساس می‎کنیم که همه چیز به طور مداوم به دور خود می‎چرخد و سرگیجه می‎گیریم ونمی‎توانیم تعادلمان را بازیابیم.گاهی امکان دارد که نوعی حالت اعلام خطر احساس شود، مانند آرامش قبل از طوفان، وگاهی نیز هوا سرشار از رمز و راز است، مانند محیط ستادهای جاسوسی.

واکنشهای اساسی

بیشتر افراد خانواده‎های پریشان دچار بیماری جسمی هستند. در واقع بدن آنان در برابر جوی غیر انسانی، واکنشی انسانی نشان می‎دهد و بیان‎کننده ی وضع ناخوشایند آنان است.

بدنها شق و سفت یا دولا و خمیده است؛ چهره‎ها عبوس و غمگین و مانند ماسک بی احساس به نظر می‎رسد؛ چشمها فرو افتاده است و نگاه ها از مردم می‎گریزد. بدیهی است که گوشها نمی‎شنوند، صداها هم خشن و گوشخراش هستند.

نشانه دوستی در میان افراد خانواده کم است و همبستگی خانوادگی نوعی وظیفه است و افراد صرفاً تلاش می‎کنند یکدیگر را تحمل کنند. گهگاه افرادی در خانواده‎های پریشان مشاهده می‎شوند که سعی دارند با حرفهایشان جو موجود را سبک کنند ولی گفته‎هایشان به هدر می رود. در چنین مواقعی اغلب شوخی ها هم گزنده و طعنه‎آمیز و بی رحمانه‎اند. بزرگترها آنقدر سرگرم امر و نهی به فرزندان خود هستند که هرگز نمی‎فهمند اوکیست. در نتیجه فرزند هیچ‎گاه از پدر و مادر به عنوان دو انسان بهره مند نمی‎شود.

به طور کلی کودکان خانواده‎های آشفته تربیتی مسموم دارند. تربیت مسموم خشونتی است که به حقوق کودکان تجاوز می‎کند، این خشونت در کودک باقی می ماند و در بزرگسالی او، به همین شکل به فرزندانش منتقل می شود.

در تربیت مسموم، اطاعت والاترین ارزشهاست. در ادامه‎ی اطاعت، نظم و تربیت، تمیز بودن و کنترل احساسات و آرزوها قرار دارد. کودک زمانی خوب است که آن طور که به او گفته‎اند و آموخته‎اند رفتار کند. کودک خوب، سازگار و با ملاحظه وغیر خودخواه است و هرچه کمتر حرف بزند، بهتراست.

در تربیت مسموم:

1- بزرگترها ارباب کودک وابسته هستند.

2- بزرگترها خدا گونه درباره خوب و بد تصمیم می گیرند.

3-کودک مسئول خشم بزرگترهاست.

4- پدر و مادر همیشه باید حمایت شوند.

5- حق حیات کودک تهدیدی برای والدین مستبد است.

6- اراده کودک باید در اسرع وقت سرکوب شود.

نمونه هایی از این باورها:

1- بچه هاچون بچه هستند، شایسته احترام نیستند.

2- اطاعت، بچه ها را قوی می‎کند.

3- برآورده ساختن نیازهای کودک اشتباه است.

4- جدی بودن با کودک و سرد برخورد کردن با او، او را برای زندگی آماده می‎کند.

5- تشکر ظاهری بهتر از ناسپاسی صادقانه است.

6- رفتار ظاهری مهمتر از خود واقعی است.

7- پدر و مادر موجوداتی بی گناه و عاری از وسوسه هستند.

8- همیشه حق با پدر ومادر است.

اغلب این باورها در ناخودآگاه وجود دارند و در شرایط استرس و بحران فعال می‎شوند. با توجه به مدارکی که موجود است هیتلر در کودکی مورد سوء‎استفاده و بد رفتاری جسمی و احساسی واقع شده بود. پدرش یک دیکتاتور به تمام معنا بود. گمان می‎رود که پدرش نیمه جهود و نامشروع بود و خشمش را روی فرزندانش پیاده می‎کرد. هیتلر دوران کودکی را برون‎ریزی کرد و میلیونها کلیمی بی‎گناه را قربانی نمود.

برون ریزی

اریک اریکسون معتقد است که هیتلرخشم گسسته میلیونها نوجوان را برانگیخت. او در هیئت رهبر گروه‎های جوان ظاهر شد تا خشم آنها را سازمان دهد. این خشم واکنش ناخودآگاه آنها در برابر طرز پرورش خود بود که در اسطوره‎ی” نژاد برتر” متجلی شد. کلیمی‎های قربانی شده، قربانیان آلمانیهای تحت ستم والدین پرخاشگر، مستبد و زورگو بودند. این ” برون ریزی ملی” نتیجه منطقی یک زندگی خانوادگی مستبدانه بود که در آن یک یا دو نفر، با نام پدر و مادر، همه قدرتها را در اختیار دارند و می‎توانند با فرزندان خود هرکاری که می‎خواهند بکنند. آنها را شلاق بزنند، توهین و مجازاتشان کنند، مورد تحقیر قرار دهند، برآنها سلطه برانند، با آنها بدرفتاری و بی اعتنایی کنند. همه اینها در مفهوم تربیت مسموم انجام می‎گیرند.

باید توجه داشت که نظم و ترتیب بدون خود انگیختگی به اسارت منتهی می‎شود؛ قانون و توجیه عقلی بدون عاطفه منجر به سردی مکانیکی می‎شود. ملاحظه‎کاری و تواضع، بدون احساس آزادی و استقلال درونی، مولد انسانهای خامی است که به راحتی تحت قیمومیت هر مقام و صاحب مقامی قرار می‎گیرد.

اختلالات وسواس، کمال طلبی، احساس عمیق حقارت، ناشایستگی یا ناکامی و اختلال خود شیفتگی هم ناشی از شرم و خجالت است.

شرمساری یک خود ناپذیری تمام عیار است. شرمساری، بیماری روح و تلخ ترین تجربه خود از خویشتن است، و مهم نیست که با شکل تحقیر یا ترسویی احساس شود یا به شکل ناکامی. شرمساری منبع اغلب روحیات مزاحم و ناخوشایندی است که زندگی انسان را انکار می‎کند. شرمساری با احساس گناه تفاوت دارد. احساس گناه می‎گوید: اشتباه کردم، اما شرمساری می‎گوید: من خود اشتباه هستم. احساس گناه می‎گوید: عمل خلافی از من سرزده، اما شرمساری می‎گوید: من خلاف هستم. احساس گناه می‎گوید: کارم درست نبوده، اما شرمساری می‎گوید من نادرست هستم.

مقررات حاکم بر خانواده‎های ما، با به حال خود واگذاشتن بچه ها، در آنها ایجاد شرمساری می‎کند. به حال خود واگذار کردن فرزندان به اشکال زیر بروز می کند:

1- رها کردن واقعی آنها (ترک کردن فیزیکی).

2- دریغ کردن احساسات خود از فرزندان.

3- بی توجهی به تأیید و تصدیق احساسات فرزندان.

4- برآورده نساختن نیازهای رشدکودکان.

5- سوء استفاده جسمانی، جنسی، احساسی و روحی از فرزندان.

6- استفاده از بچه ها برای برآورده ساختن نیازهای ارضاء نشده.

7- بچه را مسئول ازدواج خود معرفی کردن.

8- پنهان کردن و انکار اسرار شرم آور خود از دیگران تا بچه‎ها مجبور شوند با حمایت از این موضوعات پنهانی، تعادل و توازن خانواده را حفظ کنند.

9- صرف وقت نکردن با فرزندان و بی توجهی به آنها.

ارسال دیدگاه