نقش خانواده در بهبود بهداشت روانی افراد
خانوادههای مسئلهدار و آشفته در اثر ازدواجهای مسئله دار به وجود میآیند. در خانواده های آشفته ارزش خود، پایین؛ ارتباط، غیرمستقیم؛ قاعدهها خشک و بی روح و ناسازگار و یکنواخت است و پیوند با اجتماع براساس ترس و آرام کردن خشم و سرزنش است.
در خانوادههای آشفته و ناراحت، جو منفی را خیلی سریع و آسان میتوان احساس کرد. هر وقت در چنین خانوادهای باشیم به سرعت احسا س مینیم که ناراحتیم. گاهی محیط آن چنان سرد است که گویی همه یخزدهاند، فضا فوق العاده مؤدبانه است و بی حوصلگی به وضوح روشن و مشهود است.
زمانی دیگر احساس میکنیم که همه چیز به طور مداوم به دور خود میچرخد و سرگیجه میگیریم ونمیتوانیم تعادلمان را بازیابیم.گاهی امکان دارد که نوعی حالت اعلام خطر احساس شود، مانند آرامش قبل از طوفان، وگاهی نیز هوا سرشار از رمز و راز است، مانند محیط ستادهای جاسوسی.
واکنشهای اساسی
بیشتر افراد خانوادههای پریشان دچار بیماری جسمی هستند. در واقع بدن آنان در برابر جوی غیر انسانی، واکنشی انسانی نشان میدهد و بیانکننده ی وضع ناخوشایند آنان است.
بدنها شق و سفت یا دولا و خمیده است؛ چهرهها عبوس و غمگین و مانند ماسک بی احساس به نظر میرسد؛ چشمها فرو افتاده است و نگاه ها از مردم میگریزد. بدیهی است که گوشها نمیشنوند، صداها هم خشن و گوشخراش هستند.
نشانه دوستی در میان افراد خانواده کم است و همبستگی خانوادگی نوعی وظیفه است و افراد صرفاً تلاش میکنند یکدیگر را تحمل کنند. گهگاه افرادی در خانوادههای پریشان مشاهده میشوند که سعی دارند با حرفهایشان جو موجود را سبک کنند ولی گفتههایشان به هدر می رود. در چنین مواقعی اغلب شوخی ها هم گزنده و طعنهآمیز و بی رحمانهاند. بزرگترها آنقدر سرگرم امر و نهی به فرزندان خود هستند که هرگز نمیفهمند اوکیست. در نتیجه فرزند هیچگاه از پدر و مادر به عنوان دو انسان بهره مند نمیشود.
به طور کلی کودکان خانوادههای آشفته تربیتی مسموم دارند. تربیت مسموم خشونتی است که به حقوق کودکان تجاوز میکند، این خشونت در کودک باقی می ماند و در بزرگسالی او، به همین شکل به فرزندانش منتقل می شود.
در تربیت مسموم، اطاعت والاترین ارزشهاست. در ادامهی اطاعت، نظم و تربیت، تمیز بودن و کنترل احساسات و آرزوها قرار دارد. کودک زمانی خوب است که آن طور که به او گفتهاند و آموختهاند رفتار کند. کودک خوب، سازگار و با ملاحظه وغیر خودخواه است و هرچه کمتر حرف بزند، بهتراست.
در تربیت مسموم:
1- بزرگترها ارباب کودک وابسته هستند.
2- بزرگترها خدا گونه درباره خوب و بد تصمیم می گیرند.
3-کودک مسئول خشم بزرگترهاست.
4- پدر و مادر همیشه باید حمایت شوند.
5- حق حیات کودک تهدیدی برای والدین مستبد است.
6- اراده کودک باید در اسرع وقت سرکوب شود.
نمونه هایی از این باورها:
1- بچه هاچون بچه هستند، شایسته احترام نیستند.
2- اطاعت، بچه ها را قوی میکند.
3- برآورده ساختن نیازهای کودک اشتباه است.
4- جدی بودن با کودک و سرد برخورد کردن با او، او را برای زندگی آماده میکند.
5- تشکر ظاهری بهتر از ناسپاسی صادقانه است.
6- رفتار ظاهری مهمتر از خود واقعی است.
7- پدر و مادر موجوداتی بی گناه و عاری از وسوسه هستند.
8- همیشه حق با پدر ومادر است.
اغلب این باورها در ناخودآگاه وجود دارند و در شرایط استرس و بحران فعال میشوند. با توجه به مدارکی که موجود است هیتلر در کودکی مورد سوءاستفاده و بد رفتاری جسمی و احساسی واقع شده بود. پدرش یک دیکتاتور به تمام معنا بود. گمان میرود که پدرش نیمه جهود و نامشروع بود و خشمش را روی فرزندانش پیاده میکرد. هیتلر دوران کودکی را برونریزی کرد و میلیونها کلیمی بیگناه را قربانی نمود.
برون ریزی
اریک اریکسون معتقد است که هیتلرخشم گسسته میلیونها نوجوان را برانگیخت. او در هیئت رهبر گروههای جوان ظاهر شد تا خشم آنها را سازمان دهد. این خشم واکنش ناخودآگاه آنها در برابر طرز پرورش خود بود که در اسطورهی” نژاد برتر” متجلی شد. کلیمیهای قربانی شده، قربانیان آلمانیهای تحت ستم والدین پرخاشگر، مستبد و زورگو بودند. این ” برون ریزی ملی” نتیجه منطقی یک زندگی خانوادگی مستبدانه بود که در آن یک یا دو نفر، با نام پدر و مادر، همه قدرتها را در اختیار دارند و میتوانند با فرزندان خود هرکاری که میخواهند بکنند. آنها را شلاق بزنند، توهین و مجازاتشان کنند، مورد تحقیر قرار دهند، برآنها سلطه برانند، با آنها بدرفتاری و بی اعتنایی کنند. همه اینها در مفهوم تربیت مسموم انجام میگیرند.
باید توجه داشت که نظم و ترتیب بدون خود انگیختگی به اسارت منتهی میشود؛ قانون و توجیه عقلی بدون عاطفه منجر به سردی مکانیکی میشود. ملاحظهکاری و تواضع، بدون احساس آزادی و استقلال درونی، مولد انسانهای خامی است که به راحتی تحت قیمومیت هر مقام و صاحب مقامی قرار میگیرد.
اختلالات وسواس، کمال طلبی، احساس عمیق حقارت، ناشایستگی یا ناکامی و اختلال خود شیفتگی هم ناشی از شرم و خجالت است.
شرمساری یک خود ناپذیری تمام عیار است. شرمساری، بیماری روح و تلخ ترین تجربه خود از خویشتن است، و مهم نیست که با شکل تحقیر یا ترسویی احساس شود یا به شکل ناکامی. شرمساری منبع اغلب روحیات مزاحم و ناخوشایندی است که زندگی انسان را انکار میکند. شرمساری با احساس گناه تفاوت دارد. احساس گناه میگوید: اشتباه کردم، اما شرمساری میگوید: من خود اشتباه هستم. احساس گناه میگوید: عمل خلافی از من سرزده، اما شرمساری میگوید: من خلاف هستم. احساس گناه میگوید: کارم درست نبوده، اما شرمساری میگوید من نادرست هستم.
مقررات حاکم بر خانوادههای ما، با به حال خود واگذاشتن بچه ها، در آنها ایجاد شرمساری میکند. به حال خود واگذار کردن فرزندان به اشکال زیر بروز می کند:
1- رها کردن واقعی آنها (ترک کردن فیزیکی).
2- دریغ کردن احساسات خود از فرزندان.
3- بی توجهی به تأیید و تصدیق احساسات فرزندان.
4- برآورده نساختن نیازهای رشدکودکان.
5- سوء استفاده جسمانی، جنسی، احساسی و روحی از فرزندان.
6- استفاده از بچه ها برای برآورده ساختن نیازهای ارضاء نشده.
7- بچه را مسئول ازدواج خود معرفی کردن.
8- پنهان کردن و انکار اسرار شرم آور خود از دیگران تا بچهها مجبور شوند با حمایت از این موضوعات پنهانی، تعادل و توازن خانواده را حفظ کنند.
9- صرف وقت نکردن با فرزندان و بی توجهی به آنها.
- لینک منبع
تاریخ: سه شنبه , 13 آذر 1403 (17:33)
- گزارش تخلف مطلب